گوشه ای از خاطرات آزاده روحانی حجت الاسلام و المسلمین ابوترابی 
آرزویم این بود که این لحظه را ببینم 

شما بر می‌گردید ایران. اگر دیدید ده سال سجده کردم، اگر نماز خواندم و دعا کردم، آرزویم این بود که این لحظه را ببینم. من ده سال دعا کردم که اسرا آزاد شوند.
حجه الاسلام والمسلمین ابوترابی

روابط عمومی حوزه علمیه خراسان/ برگه 26 مرداد ماه تقویم رومیزی که نمایان شد، یادم از آن روزی افتاد که اولین گروه از رزمندگانی که سال های سال دور از وطن در بند اسارت بودند، به کشور عزیزمان بازگشتند. در این میان افرادی بودند  که شاید 10 سال از خانواده های خود جدا بودند و با بازگشت به میهن عزیزمان، رؤیای دست نیافتنی‌شان محقق شده بود.


اما در میان اسرا، روحانیونی بودند که الحق در دوران اسارت خود نیز دست از وظیفه طلبگی خود برنداشته بودند و همچون پدری دلسوز برای دیگر رزمندگان، همیشه آغوشی باز داشتند و با اخلاق پیامبرگونه خود، نور ایمان و امید را در دل دیگران روشن نگه می داشتند.


یکی از این سربازان وفادار حضرت ولی عصر(عج)، «حجت الاسلام سید علی اکبر ابوترابی» بود. به جرأت می توان گفت که مجموعه صفاتی چون مجاهد، آزادگی، انسانیت، عالم، سیاست‌مدار دینی، روحانی، فرهیخته و در یک کلام مبلغ واقعی دین را می‌توان در وی خلاصه کرد. او که الحق شایسته عنوان زیبای «سید آزادگان» بود.


آنچه در ادامه می‌آید گوشه‌هایی از خاطرات اوست به پاسداشت یاد او که عیناً این شعار رزمندگان را به اثبات رساند که «تا زنده‌ایم، رزمنده‌ایم...».


شروع اسارت...
اوایل جنگ بود که اسیر شدیم. ما را به بغداد بردند و در زندان وزارت دفاع حبس کردند. 12 نفر بودیم. بین ما فقط حاج آقا سالم بود. کسی او را نمی‌شناخت. ماشین که ایستاد، پیاده شد ما را کول می‌کرد و در یک گوشه می‌خواباند. فاصله ماشین تا آنجا که پیاده‌مان می‌کرد حدود 100 متر بود. نمی‌خواست عراقی‌ها ما را اذیت کنند.


درس‌خواندن برای خدمت
قرار شد به اتفاق آقای موسوی یک کلاس خصوصی با حاج آقا داشته باشیم. اولین جلسه که خدمتش رسیدیم پرسید «کجا بنشینیم؟» گفتم « جایی که هیچکس مزاحم ما نشود.» نگاه توبیخ‌آمیزی به من کرد و یک راست رفت و در مقابل اتاق شانزده نشست. تا درس را شروع کرد بعضی از آزادگان می‌آمدند و به ایشان سلام می‌کردند. او هم تمام قد بلند می‌شد و با آن‌ها احوالپرسی گرم می‌کرد. حدود بیست دقیقه از وقت 45 دقیقه‌ای کلاس با احوال‌پرسی‌ها گذشت. آخر کلاس به ما گفت: «درس‌خواندن برای خدمت است».


پا روی قرآن
حفظ آبروی دیگران برای آقای ابوترابی اهمیت زیادی داشت. گاهی بعضی از اسرا، مسائل شخصی دیگران را افشا می‌کردند و مشکلاتی به وجود می‌آمد. روزی حاج آقا در میان جمع، اهمیت این موضوع را با سوالی مطرح کرد و پرسید: «اگر قرار باشد شما پا روی قرآن بگذارید یا آبروی کسی را ببرید، کدام یک را انتخاب می کنید؟» اکثراً جواب دادند «پا گذاشتن روی قرآن معصیت است، ما دومی را انتخاب می‌کنیم». گفت «اشتباه می‌کنید! چراکه قرآن برای آبرو دادن به انسان آمده است. شما وقتی آبروی کسی را بردید معنایش این است که با قرآن مخالفت کرده‌اید».


کوه صبر
چند سال از دوران اسارتم را با آقای ابوترابی گذاراندم. اردوگاه موصلِ 1 که بودیم، یک روز رفتم پیش حاج آقا و پرسیدم «همه برای حل مشکلاتشان به شما مراجعه می‌کنند، این را چطور تحمل می‌کنید و خم به ابرو نمی‌آورید؟» چیزی نگفت. دوباره پرسیدم. از دادن جواب امتناع کرد. بار سوم وقتی اصرارم را دید، گفت «حسین آقا جون، دو رکعت نماز و توسل به حضرت زهرا(س)، کوه مشکلات را مثل موم نرم می‌کند. از آن زمان هروقت به مشکلی بر می‌خورم همین کار را می‌کنم.»

ما الآن سرباز و اسیر شماییم 
در اردوگاه تکریت 5، در خاطرم هست حاج آقا ابوترابی را داخل گونی انداختند و با کابل ایشان را زدند. ایشان فقط فریاد می‌زد و یا زهرا(س) می‌گفت؛ طوری شد که ما شروع کردیم نرده‌های آسایشگاه را تکان دادن و داد می‌زدیم: یا حسین یاحسین…


بعثی‌ها که دیدند اوضاع خطرناک است در گونی را باز کردند و حاج آقا از شدت ضعف چهار دست و پا به طرف آسایشگاه آمدند که نامردها در آن مسیر 60متری هم با کابل به پشت ایشان می‌زدند.


بچه‌ها گفتند حاج آقا اجازه بده الله اکبر بگوییم و از شما حمایت کنیم. اما ایشان گفت: آنها با من کار داشتند نه شما. هیچ‌کس هیچی نگوید. بچه‌ها گریه می‌کردند. وقتی لباسشان را در آوردند خط‌های شلنگ روی بدن و صورت و حتی سرشان بود. آن شب گذشت. صبح فردا در برنامه آزاد باش، یکدفعه دیدم حاج‌آقا می‌دوند. برای همه سوأل شده بود که چه اتفاقی افتاده؟


در اردوگاه 5، سربازی به‌نام کریم که مسئول سربازان اردوگاه بود – همان فردی که دیشب حاج آقا را با چند نفر دیگر زد – لباس‌هایش را در تشت ریخته‌بود تا بشوید. حاج آقا تشت را از سرباز گرفت! کریم گفت ول کن حاجی! حاج آقا گفت: نه، نه، شما فرمانده‌ای، الآن در جمع ایرانی‌ها برای شما بدِ! ما الآن سرباز و اسیر شماییم. لباس‌ها را شست. سرباز متعجب مانده‌بود که هنوز اثرات شکنجه دیروز در بدن حاجی مانده و حتی لب‌هایش باد کرده‌بود.


همه ما متعجب بودیم که چرا حاجی این کار را کرد. ماند تا بعد از آتش‌بس، یک روز آمد پشت پنجره و گفت سید علی اکبر ابوترابی. حاجی دم پنجره رفت. گفت آمدم از تو حلالیت بطلبم! حاجی گفت چرا؟ گفت: خدا شاهد است مادرم گفته تو کاری کردی که من نمی‌دانم چیست ولی برای تو احساس خطر می‌‍کنم. حاج آقا گفت: ایشان مادر است و امرش مطاع? شما باید ببینی چه کردی؟ گفت من هیچ‌کار نکرده‌ام. ولی از زمانی که شما را زدم و شما لباس‌های مرا شستی، در حرکات تو مانده‌ام! تحقیق کردم دیدم خمینی هم مثل تو است و تو هم می‌گویی شاگرد خمینی هستی، از این ساعت به بعد هرچه تو بگویی من قبول می‌کنم! حاج آقا هم شروع کرد نصیحت کردن که به پدر و مادرت نیکی کن و نمازت را بخوان و توصیه‌های دیگر، از آن به بعد آن سرباز بعثی اسیر حاج آقا ابوترابی شد.

من به آرزویم رسیدم
نمایندگان صلیب سرخ به اردوگاه آمده بودند تا کار مبادل? آزادگان را انجام دهند. من مترجم بودم. اتاق‌ها خالی بود. همه توی محوطه بودند. داشتیم آزاد می‌شدیم. بعضی‌ها داشتند سوار اتوبوس‌ها می‌شدند. یک دفعه سایه‌هایی را روی پنجر? اتاق کناری‌ام دیدم. صدایی هم می‌آمد. رفتم پشت پنجر? اتاق. تعجب کردم. حاج آقا بود. دو نفر هم کنارش بودند. میله‌های پنجره را گرفتم. گفتم «حاج آقا شما این جا هستید؟» بعد داد زدم «حاج آقا این جاست!» بچه‌ها پشت پنجره جمع شدند. برای ما خیلی سخت بود بدون حاجی برگردیم. همه گریه می‌کردیم. از پشت میله‌ها روبوسی کردیم. به ما دلداری می‌داد. می‌گفت «آقاجون چرا ناراحتید؟ خوشحال باشید، شما بر می‌گردید ایران. اگر دیدید ده سال سجده کردم، اگر نماز خواندم و دعا کردم، آرزویم این بود که این لحظه را ببینم. من ده سال دعا کردم که اسرا آزاد شوند. دست خدا به همراهتان. موفق باشید. من به آرزویم رسیده‌ام». این‌ها را که گفت، صدای گری? بچه‌ها بلندتر شد.


فدایی صدام
کاظم بارها گفته بود «من بعثی و فدایی صدام هستم.» یک روز آقای ابوترابی را به شدت شکنجه کرد؛ طوری که تمام بدنش سیاه شده بود. با این وجود، حاج آقا به کاظم احترام می‌گذاشت. رفتار حاجی او را به تدریج رام کرد تا جایی که یک شب پشت پنجر? اتاق آمد و عذرخواهی کرد. حاج آقا خودش گفت «آمد و با شرمندگی از من عذرخواهی کرد و گفت، من تو را اذیت می‌کنم ولی تو به من احترام می‌گذاری! از این به بعد با تو کاری ندارم. گفتم فکر می‌کنی اگر به تو احترام می‌گذارم به خاطر این است که تو امیری و من اسیر؟ نه، اگر آزاد بشوم و بالاترین پست را در ایران بگیرم و تو را دوباره ببینم بیشتر از این احترامت خواهم کرد». کاظم بعثی و فدایی صدام، چنان تحت تأثیر حاجی قرار گرفت که بعد از آن دست از خشونت برداشت و با کسی کار نداشت. مدتی بعد هم نمازخوان شد و در غیر ماه رمضان هم روزه می‌گرفت. بعثی‌ها وقتی دیدند رفتارش عوض شده او را از اردوگاه بردند.


عمل به قرآن در سخت‌ترین شرایط
بعثی ها آقای ابوترابی را به شدت شکنجه کردند. روز بعد، نمایندگان صلیب سرخ وارد اردوگاه شدند. بعثی‌ها نگران بودند که آقای ابوترابی موضوع را به صلیبی‌ها بگوید. آثار شکنجه هم بر بدنش وجود داشت. ایشان با صلیبی‌ها صحبت کرد ولی هیچ اشاره‌ای به شکنجه شدنش نکرد. بعد از رفتن نمایندگان صلیب سرخ، فرمانده اردوگاه، حاج آقا را خواست و پرسید «می‌توانستی موضوع را به صلیبی‌ها بگویی! چرا نگفتی؟» گفت «من هیچ‌وقت مسلمان را به غیرمسلمان نمی‌فروشم!» و اشاره به آیه‌ای از قرآن کرد. این برخورد سبب جلب اعتماد واحترام افسرها و نگهبان‌های عراقی نسبت به آقای ابوترابی شد.


خمپار? 120
یک روز، حاج آقا به یکی از دوستان آزاده به نام دایی حمید گفت «لطفاً برو و خمپاره 120 را صدا بزن، کارش دارم.» دایی حمید پرسید «خمپاره 120 کیه؟» حاج‌آقا گفت «سید کمال مهنوی». او هم پیش من آمد و گفت «جناب خمپار? 120، حاج آقا با شما کار دارن.» وقتی خدمت حاجی رسیدم ، پرسیدم منظورت از خمپار? 120 چیه ؟» با خنده گفت: «چون هرجا که می‌خواهی وارد شوی اول صدایت می‌آید بعد خودت!» این را که گفت همه به خنده افتادیم.


درب جهنم، درب مجلس
روزی که قرار بود مجلس چهارم شورای اسلامی افتتاح شود، به اتفاق حاج‌آقا راه افتادیم تا به مراسم افتتاحیه برسد. نزدیک ساختمان مجلس که رسیدیم گفت «نگه‌دار!» با حالت خاصی به در ورودی مجلس نگاه می‌کرد. گفتم «عجله کنید، الآن مراسم شروع می‌شود و شما نمی‌رسید.» گفت: «این در را ببین. اگر ما به وظیف? خود در قبال رأی مردم عمل نکنیم این در، برای ما دروازه جهنم خواهد بود.»


عبا جلو مجلس
سال‌هایی که نماینده مجلس بود، گاهی عبایش را کنار پیاده رو جلو ساختمان مجلس پهن می‌کرد و همانجا به درخواست مراجعین رسیدگی می‌کرد. یک روز یکی از مسئولین حراست مجلس به محافظانش گفت: «به حاج‌آقا بگویید صورت خوبی ندارد کنار پیاده رو بنشیند.» موضوع را به گوش حاج‌آقا رساندیم. گفت: «اگر آنها نگران آمد و شد مردم هستند، جایمان را عوض می‌کنیم. اما اگر نگرانند که مردم بد عادت شوند که در اشتباه‌اند. بگو مسئولان باید در کوچه و خیابان‌ها راه بیفتند و به وظایفشان عمل کنند.»


ربط آبروی مملکت با شلوار
در دور? نمایندگی‌اش در مجلس دو دست لباس معمولی داشت که همسرش برای او تهیه کرده بود. لباس‌ها همیشه تمیز و مرتب بودند. یک روز وصل? شلوارش، توجهم را جلب کرد. گفتم «حاج‌آقا، حداقل وصله‌پینه‌های شلوارت را بپوشان. این‌طوری آبروی مملکت می‌رود. شما نماینده مجلس هستی!» گفت «آقاجون! آبروی مملکت چه ربطی به شلوار من دارد؟»

*برگرفته از کتاب "حجت الاسلام" و دیگر منابع

 

http://www.hozehkh.com/OneEntry.aspx?entryID=12394




      

وخداصبرکرد... 

کودکی 17ماهه،هنوزقدرت تکلم ندارد،هنوزلبخندهایش ازهرصحنه ای دلرباترست،هنوزواژه های بی معنای زبان کوچکش پرمعناترین کلمات درمدح پروردگارست وهنوزپاکترین فطرت الهی رانمایش میدهد.. نامش علی بودوزنده درآتش توحش یهودسوخت... وخداصبرکرد...

و خدا صبر کرد...!

 

علی جان مرگ جانسوزتو هرقلبی راآتش می زندودل هرانسانی رامی سوزاند.


شهادت تو،داغ شیرخواره ی شهید کربلارادردلها زنده کرد...ناله های مادرت یادربابه خاتون رابه ذهنهای خاک گرفته یمان رساند...وقاتلان توباحرمله دردوزخ شریک عذاب خواهندبود،لعن ابدی براووبرهمه کودک کشان،که ازهرجنبنده ای درزمین نحستروکثیف ترند..."ان الشر الدواب الصم البکم الذین لایعقلون"انفال22.


علی کوچک فلسطینی به همان گناهی بی رحمانه کشته شدکه شش ماهه امام حسین ع به روی دستانش...


وهیچ مصیبتی به عظمت مصیبت امام حسین نمیرسد..لایوم کیومک یااباعبدالله..آنروزآسمانیان شاهدشهادت علی اصغر بودند،آنگاه که بی تاب وگریان به خداشکایت آن قوم نابکاررا کردند،خداوند آنان رابه صبرامرکرد،پس عرشیان منتظرانه بااشک وآه عمیق ترین دعای فرج رازمزمه کردندوعاشوراخداصبرکرد...وبازصبر کرد...


اومنتظرانه صبرمی کند درحالیکه بی شک اشتیاق اوبه ظهورمنجی عالم عج در کمالی وصف ناشدنی ست.همه شیرخواره های عالم به فدای علی اصغرامام حسین ع..آنگاه که تیرسه شعبه گلوی تشنه ونازک اورادرید خدانظاره گربوداماصبرکرد،آنروزبعدازآن مصیبت تکرارنشدنی ،نه زمین اهلش رابلعیدونه آسمان برسرآنان فرودآمد،چراکه سنت الهی بر آن نبوده که بساط ظلم وکفروابلیس بامعجزه اززندگی آدمی برچیده شود...وچه صبردردناکی خدادادرد...


سالها وقرنهاست که اومنتظرست وبه این انتظار،صبورانه تازمانی ادامه خواهددادکه بشرازعمق جانش مشتاق آمدن منجی آخرباشد،هرگاه این عطش لبریزشدآنگاه ندای الهی "اناالمهدی..انا الصمصام المنتقم..."درگوش عالم طنین اندازمیشود.پس زمانی این اشتیاق وعطش زمینه ظهور اوعج خواهدشدکه به قلب وعمل ثابت کنیم که ازظلم وگناه ودوری ازحق بیزاریم.


مردم!گناه ظهور رابه تاخیرمی اندازدوتاخیرظهور،دل ظالم راسیاهتروظلم اوراوحشیانه ترمی کندوخداهنوز منتظرست،هنوزبرسرسجاده بندگی چشم به راهست که شایدآدمی ازاین همه تاریکی وبی رحمی به ستوه آیدپس بادلی خسته ولبی آکنده ازاقراروقلبی پرازتوبه برگردد.


مردم!آسمانیان به انتظارشمایندتا کی این غیبت غافلانه ی بشرتمام میشود؟!


تا به کی...
آسمانیان منتظردستهای فقیرانه ای هستند که به درگاه رحمان گشوده شده وباهمان سوزملایکه درروزعاشورابگویند:
الهی به مظلومیت شیرخواره ی ابا عبدالله عجل لولیک الفرج
مردم !خدامنتظرست،منتظرما...

نویسنده : محبوبه وحید /مدرسه علیمه حضرت زینب سلام الله علیها

http://www.hozehkh.com/OneEntry.aspx?entryID=12336

 




      

حجت الاسلام و المسلمین نوایی، کارشناس تاریخ اسلام: 
بقیع تا 5 سال دیگر، برچیده خواهد شد 

متاسفانه با توجه به طرح توسعه حرم که ماکت آن نیز چندین سال پیش طراحی و آماده کرده اند و به کسی اجازه دیدن آن را نمی دهند، قرار است تا پنج سال آینده کل قبرستان بقیع را تبدیل به صحن کنند و رسما قبور بقیع برچیده شود. در حال حاضر قسمت های مختلف قبرستان بقیع با توجه به نزدیکی به حرم و اداره های اطراف، تخریب و تبدیل به صحن شده است.

بقیع تا 5سال دیگر برچیده خواهد شد.

 

 روابط عمومی حوزه علمیه خراسان/ با توجه به سال روز تخریب قبرستان بقیع به دست وهابیت در سال 1344 قمری، به سراغ حجت الاسلام والمسلمین دکتر نوایی کارشناس تاریخ اسلام و استاد حوزه و دانشگاه و عضو هیئت تحریریه نشریه میقات حج رفتیم تا پیرامون این موضوع تاریخی به بحث بنشینیم.

 

*** آیا پیشینه تاریخی قبرستان بقیع، به قبل از اسلام بر می گردد یا در عصر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم بنیان گذاری شده است؟
در آن زمان، در مدینه باغ های بسیاری وجود داشته که ارتزاق مردم نیز از این باغ ها بوده است، به مجموعه ای از باغ ها، بقیع می گفته اند. امثال این بقیع ها در مکان های مختلف وجود داشته است. نام برخی آن ها بقیع الخنجه، بقیع الزبیر، بقیع مصلا و یکی از آن‌ها که همان بقیع مد نظر ما است نامش بقیع غرقد بوده است.


تا رسیدن اسلام به مدینه، هیچ شخصی در این مکان مدفون نشده است و مردم مدینه، مرده های خود را در قبرستان بنی اوف و بنی سالم تدفین می کرده اند. بعد از هجرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم به مدینه، با اختلاف اقوال یکی از یاران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم که حالا یا اسعد بن زراره اول است یا عثمان بن مذعون، به دستور پیامبر گرامی اسلام در این بقیع دفن می شود. سومین شخصی که در این مکان دفن می شود، ابراهیم فرزند گرامی پیامبر کرم صلی الله علیه و آله وسلم است. در این بقیع، درختان خاردار بسیاری وجود داشته که بعد از دفن فرزند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، ایشان دستور می دهند این درخت های خاردار را قطع کنند و آن جا رسما به قبرستان تبدیل می شود. از آن زمان به بعد، مکان دفن مسلمانان از کافران جدا می شود. با این وجود از همان زمان تا الان آن مکان به عنوان قبرستان مدینه نام برده شده است.


روایات متعددی در باب فضیلت بقیع آمده است، از جمله آن ها این است که در روایات آمده پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در هر غروب جمعه با جمعی از یاران به غرقد رفته و برای اموات دعا می خواندند؛ حتی گاهی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم، حضرت علی علیه السلام را به بقیع می فرستادند و می فرمودند:« یا علی به بقیع برو و برای اموات استغفار کن، تا خداوند متعال به وسیله تو، برای آنان رحمتی خواهد فرستاد». در روایات متعدد دیگر داریم که ائمه طاهرین علیهم السلام تا امام جواد علیه السلام به بقیع می آمده اند و برای اموات طلب مغفرت می کردند.


طبق روایاتی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده است، ایشان می فرمایند: «در بقیع ده هزار نفر انسان بزرگ دفن شده اند، که آن ها چهره هایشان در روز قیامت مثل ماه شب چهارده خواهد درخشید». یکی از این افراد، نجاشی پادشاه حبشه است که در زمان هجرت مسلمانان به حبشه، قلبا ایمان آورد و کمک های بسیاری به اسلام نمود و بعد از فوت وی، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در قبرستان بقیع برای او نماز خواندند.


در بقیع مراکز مختلفی مثل زوراء، روحاء، کوکب، دار عقیل و نوبیح وجود دارد که صحابه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هر کدام در یکی از این مراکز دفن شده اند، و همه مکان ها دارای فضیلتی یکسان هستند غیر از قسمتی که ائمه طاهرین علیهم السلام در آن جا دفن شده اند.

*** آیا اهل سنت نیز برای بقیع جایگاه قائل بوده اند؟
از زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم حتی خلیفه اول و دوم به بقیع می آمده اند و نماز می خواندند و بقیع برای آن ها نیز دارای ارزش و احترام خاصی بوده است. در روایت آمده خلیفه دوم با جمعی از یاران خود به بقیع آمد و شروع به نماز خواندن نمود و به یارانش گفت هر آرزویی از خداوند متعال می خواهید ‌بیان کنید که اینجا برآورده خواهد شد. در کل، این مکان، برای همه مسلمانان در طول تاریخ اسلام چه اهل سنت و چه شیعه، مکانی مقدس و دارای احرام تلقی می شده است.

*** تاریخچه ساختن قبه، ضریح و بارگاه از کجا شروع شده و چگونه بوده است؟
ساختن قبه و ضریح، یک نوع سنت رایجی بین مسلمانان بوده است، و در روایات داریم که حتی خود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ساخت دیوار برای این مسائل را نهی نکرده اند، به گونه ایی که در طول تاریخ اسلام، تبدیل به سیره و روش مسلمانان شده است. بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برای ایشان و بعد از آن بسیاری از بزرگان و صحابه از جمله امامان معصوم علیهم السلام، شیعه و سنی ضریح و قبه ای می ساخته اند، ولیکن عمدتا حرم ائمه طاهرین علیهم السلام به دست محبین و شیعیان ایشان ساخته شده است.


در قبرستان بقیع هم امام حسن مجتبی، امام سجاد و امام باقر و امام صادق علیهم السلام و حتی فاطمه بنت اسد، عباس عموی پیغمبر، دختران و زنان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و بسیاری دیگر تا قبل از تخریب قبور حدود 94 سال پیش، قبه و بارگاه داشته اند که به دست مسلمانان چه اهل سنت و چه شیعه ساخته و مدیریت می شده است. حتی یکی از سلاطین عثمانی چند سال قبل از تخریب حرم بقیع، زمانی که به آن جا سفر می کند، 150 عکس از مکان های زیارتی مدینه گرفته که گواه بر این مدعاست.


آنچه در تاریخ وجود دارد، این است که محمد عبدالوهاب توسط انگلیسی ها فریب می خورد، بعد او را با آل سعود آشنا می کنند و وهابیت در سال 1301 شمسی اعلام موجودیت می کند و قدرت را در عربستان به دست می گیرد. از سال 1304 آل سعود در عربستان شروع به تخریب آثار اسلامی می کند و تمام آنچه در شهر های مکه، مدینه، بین راه ها و یا حتی در شهرهای مختلف وجود داشته را تخریب کردند. مثلا در قبرستان ابوطالب شهر مکه، مناطق حساسی مثل قبر عبد مناف، عبدالمطلب، حضرت خدیجه نیز دارای قبه و بارگاه بوده اند، که آن ها را نیز تخریب کرده اند.


اصل فرمان تخریب به دستور شخصی به نام عبدالعزیز صادر شده و وهابیت با افراد متعدد که در اختیار داشته است به شهرها هجوم برده و تمام این آثار تاریخی مقدس را نابود می کنند. بعد از آن به مدینه آمدند و در یک روز همه مراکز و آثار اسلامی را حذف می کنند. نام این روز را یوم الهدم قرار داده اند. زمانی که به قبر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هجوم بردند و تا حدودی قسمت هایی از آن را نیز تخریب کردند، ترسیدند مسلمانان قیام کنند، به همین خاطر بیشتر از آن جلو نرفتند. اما طلاها و اشیاء گران قیمت و زینتی حرم پیامبر را دزدیدند و در همان زمان قبرستان معروف بقیع را با خاک یکسان کردند.


وهابیت قبور صحابه پیغمبر مثل جابر ابن عبدالله انصاری و ابوسعید خبری و حتی ضریح های بنی هاشم را نیز تخریب کردند. از مکان های دیگری که تخریب شد، بیت الاحزان حضرت زهرا (س) بوده است که تقریبا 30 سال پیش تخریب شده است.

*** با توجه به اینکه برخی از مداحان مطرح می کنند، آیا این موضوع صحت دارد که قبرستان بقیع با فشار آل سعود، به دست شیعیان تخریب شده است؟
خیر اشتباه است، و این چنین چیزی وجود ندارد، بلکه خود وهابیت در یک روز حمله برده و همه چیز را تخریب کردند، فردی از ایرانی ها به نام جعفرخان از نزدیک شاهد تخریب بوده است.

*** آیا این سنگ هایی که در قبرستان بقیع وجود دارد به عنوان قبور اهل بیت علیهم السلام دقیق مکان دفن معصومین را مشخص می کند؟و آیا در سال های اخیر تخریب جدیدی داشته اند و دنبال چه اهدافی هستند؟
این تمثال سنگی موجود از ائمه بقیع تا حدودی به هم نزدیک شده است، فی الواقع فاصله دفن معصومین علیهم السلام بیشتر از این سنگ هایی است که الان به صورت نماد در قبرستان بقیع گذاشته اند و خود آل سعود این سنگ ها را گذاشته اند. البته دیوارها و گودی قبور ائمه اطهار علیهم السلام تا چندین سال پیش وجود داشته است، که اخیرا همین را هم تخریب کردند.


در این 18 سال اخیر که بنده روحانی کاروان بوده ام هر سال شاهد تغییرات بسیار بوده ام و در تلاش اند تا تمام مراکز و آثار اسلامی را تخریب کنند. همین روزها در حال تخریب کوه خندمه هستند که خانه و مسجد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و محل ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها در آن جا بوده است. کوه را تقریبا صاف کرده و از بین برده اند. تنها بقیع مانده که آن هم طبق برنامه ای که گفتم، تخریب و از بین خواهد رفت.


متاسفانه با توجه به طرح توسعه حرم که ماکت آن نیز چندین سال پیش طراحی و آماده کرده اند و به کسی اجازه دیدن آن را نمی دهند، قرار است تا پنج سال آینده کل قبرستان بقیع را تبدیل به صحن کنند و رسما قبور بقیع برچیده شود. در حال حاضر قسمت های مختلف قبرستان بقیع با توجه به نزدیکی به حرم و اداره های اطراف، تخریب و تبدیل به صحن شده است. 

*** برای جلوگیری از این کار آیا جمهوری اسلامی ایران می تواند به تنهایی کاری انجام دهد یا نیاز به یک اجماع جهانی مسلمانان است؟ وظیفه ما چیست؟
جمهوری اسلامی ایران به تنهایی نمی تواند کاری انجام دهد، حتی با رایزنی ها هم موضوع حل نخواهد شد، زیرا آن‌ها اهل رایزنی نیستند.

تنها راه حل این است که تمام مسلمانان جهان متحد شده و مانع این قضیه شوند. این موضوع باید از الان برای تمام مسلمانان جهان تبیین و اطلاع رسانی شود، که آل سعود برنامه دارد تا مرقد مطهر و مضجع شریف پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم را تخریب کنند و اگر در حال حاضر چنین کاری را انجام نمی دهند از مسلمانان جهان می ترسند و بنا دارند تا با جمع کردن قبرستان بقیع، این نیت شوم خود را در بلند مدت اجرایی کنند. این یک طرح استعماری است و هدف شان در مرحله اول از بین بردن آثار اسلامی است و در گام بعد از بین بردن نام و یاد اهل بیت پیغمبر گرامی اسلام علیهم السلام و در گام نهایی جایگزین کردن اسلام وهابی صهیونیستی به جای اسلام ناب محمدی است.

http://www.hozehkh.com/OneEntry?entryID=12277
 



      


من و یک دنیا حسرت... 

حیف که رفتی رمضان! کاش می ماندی تا همه این خوبی های آشنا با فطرتمان، تا پایان عمر با ما می ماند تا حلاوت بندگی و شهد مؤانست با کلام الهی را که در بهار رمضان در جانمان کاشتی به درختی تنومند بدل می کردیم نه اینکه در روزهای فراق تو به طوفان غفلت ما از ریشه در آید و باز من بمانم و حسرت!

پایان ماه رمضان

 رمضان!
آمدنت را به تمنا نشسته بودیم و حالا رفتنت را به حسرت
چه شور انگیز بود لحظات حلولت و چه اندوه آفرین است هنگامه غروبت


ای ماه خدا!
این یک ماه برایمان تمرین خوب بندگی بود بدون دخالت شیطان!
این یک ماه برایمان خاطرات خوبی بود از نجواهای خودمانی در لحظات صفر عاشقی!
این یک ماه برایمان فرصت خوبی بود برای مرور خوبی ها از دستگیری و انفاق گرفته تا محبت و همدلی و خدمت رسانی!
این یک ماه برایمان وقت مغتنمی بود برای انس با کلام خدا برای آشتی با جاری زلال قرآن!
این یک ماه برایمان ...


حیف که رفتی رمضان! کاش می ماندی تا همه این خوبی های آشنا با فطرتمان، تا پایان عمر با ما می ماند تا حلاوت بندگی و شهد مؤانست با کلام الهی را که در بهار رمضان در جانمان کاشتی به درختی تنومند بدل می کردیم نه اینکه در روزهای فراق تو به طوفان غفلت ما از ریشه در آید و باز من بمانم و حسرت!
رمضان! ماه محبوب خدا، تو را به جای وداع سلام می کنم که در روزهای آسمانی تو قدری غبار غفلت از دلم رخت بر بست و لحظه ای با فطرتم عجین گشتم!
سلام ماه ضیافت! ماه عبادت! هنگامه نمایش قدرت اسلام! غرر الایام!

سلام رمضان! سلام هم‏نشین همراهم! همراه دل‏نشینم، 
وقتی آمدی؛
تو بودی و من بودم ویک ماه تمام؛
تو بودی و من بودم و قلب شکسته‏ام،
تو بودی و من بودم و گناهان کم شده‏ام؛
تو بودی و من بودم و اشتیاقم برای نیمه شب های تنهایی برای خلوت با خدایم در سحرهای دل ربایت!

سلام شهر صیام! که هر شب من بودم و تو بودی و جشنوار? عاشقانه هایم در کوچه های سحر؛
من بود و تو بودی و بهشت بی‏تکراری بنام افتتاح؛
من بودم و تو بودی و راه و رسم عاشقی در طریق ابوحمزه؛
من بودم و تو بودی و ندای سبحانک یا الله تعالیت یا رحمان در دعای بی مثال مجیر؛
من بودم و تو بودی و تکرار بی ملال نام های هزارگانه ی خداوندم به امید آشتی و عنایتش در شب های از هزار شب بهتر قدر و دعای جوشن کبیر.
اصلا من بودم و تو بودی و «مناجات با خدا»!
و حالا که می روی 
من هستم و یک دل پر از فراق؛
یک چشم پر از انتظار...


رمضان! برای دوباره دیدنت؛ برای بار دیگر تنفس کردنت در کوچه پس کوچه های شوال و ذیقعده و ذیحجه و... رجب و شعبان با قدرتی که از تو گرفته ام گام بر می دارم تا یک بار دیگر، تو را در آغوش بگیرم و دوباره سلامت کنم ای ماه رحمت، ای ماه بزرگ!
السّلامُ علیَکَ مِن مُجاوِر رقّت فیه القلوب، وَ قلّت فیهِ الذُنُوب...
السَلامُ علیَکَ مِن شَهر لا تُنافِسُهُ الایام...
السَلامُ علیکَ مِن مطلوبٌ قبلَ وَقتهِ، و مَحزونٌ علیه قَبلَ فوتهِ...

سرکار خانم التفاتی/ مدرسه علمیه حضرت زینب(سلام الله علیها)

http://www.hozehkh.com/OneEntry.aspx?entryID=12252
 



      

مسئول خانه حجاب صدف مشهد مقدس: 
خالی کردن صحنه توسط محجبه ها، عاملی برای بدحجابی 

باید برگردیم به اسلام و ببینیم قرآن چه می گوید. ما اگر یک دختر بدحجاب را در خیابان می بینیم نباید داغ کنیم، برافروخته شویم و با عصبانیت به سراغ او برویم. من آن دختر ناآگاه را به چشم دختر خودم می بینم. من هیچ گاه او را به چشم یک دشمن نمی بینم. من به این فکر می کنم چه کار باید کرد تا او را به اخلاق و راه درست هدایت کرد.
عاملی برای بدحجابی

 روابط عمومی حوزه علمیه خراسان/ 21 تیر ماه یادآور حمله نیروهای رضا خان به مسجد گوهرشاد است. مسجدی که تجمع هزاران زن و مردی بود که به کشف حجاب آن زمان اعتراض داشتند. با این وجود به سراغ خانم زهرا گنزالس رفتیم. وی کسی است که در ایالات متحده آمریکا با اسلام آشنا شده است، و الان مسئول خانه حجاب صدف مشهد مقدس است.

مرسدس گنزالس بانوی آمریکایی است که در کودکی اسلام می آورد. بعد از آن به حوزه علمیه قم می آید و در آنجا مشغول تحصیل علوم دینی می شود.او که نام زهرا را برای خود انتخاب کرده است، سال هاست که در مشهد زندگی می کند و از فعالین فرهنگی به شمار می آید.


• خانم گنزالس لطفا از ماجرای مسلمان شدن تان برای ما بگویید.
بعد از اینکه پدرم فوت کرد، مادرم برای ادامه تحصیل به دانشگاه برگشت.در دانشگاه های آمریکا یک اتاقی وجود دارد برای تمامی مذاهب و گرایش های اعتقادی که هرکس می آید، پشت یک میز می نشیند و دین و آیین خود را تبلیغ می کند.مادرم به آنجا می رفت و با همه صحبت می کرد و سوال های خودش را می پرسید.آنجا با یک خانم مسلمان آشنا شد و بعد از یک سال بالاخره تصمیم خودش را گرفت و او هم مسلمان شد.آن موقع مثل الان نبود و در آمریکا تعداد مسلمان ها خیلی کم بود.به همین خاطر مادرم تصمیم گرفت این قضیه مخفی بماند.

• پس انگار شما به خاطر مادرتان مسلمان شدید؟
مادرم هیچ وقت اسم اسلام را نمی آورد.ما را به مسجد می برد تا آنجا بازی کنیم.من آن موقع چهار ساله بودم.یادم می آید مادرم برای ما از خدا صحبت می کرد که مثلا خدا یکی ست، از همه بزرگتر است، مهربان است و از این چیزها.کتاب ها، مجلات و چیزهایی که می خواندیم درباره اسلام بود و مادرم ما را اینگونه به صورت تدریجی با اسلام آشنا کرد.


در دوازده سالگی، مادرم ما را جمع کرد و گفت این خدایی که تا حالا من برای شما تعریف کرده ام، خدای مسلمان هاست و من اولین بار کلمه اسلام را آنجا شنیدم.بعد هم گفت که من سال هاست دینم را تغییر داده و مسلمان شده ام و الان قصد دارم، به مادربزرگ تان و فامیل اعلام کنم و حجاب را برگزینم. زیرا تا آن موقع مادرم نمی توانست اسلام خود را علنی کند و به خاطر همین بی حجاب بود.

• مادربزرگ شما با این کار مخالف بود؟
مادربزرگ من بسیار مذهبی بود.همه نوه ها با اصرار او به مدرسه کاتولیک ها می رفتند.آنجا به ما می گفتند خدا یکی ست اما سه قسمت است،یا می گفتند مسیح علیه السلام سه روز رفت به جهنم، آنجا عذاب شد تا همه مسیحیان تا قیامت پاک شوند.من نمی توانستم این چیزها را قبول کنم، وقتی با معلم بحث می کردم و می گفتم این نمی تواند درست باشد می گفت ساکت! هیچ کس حق ندارد سوالی بپرسد.بعد از اینکه مادربزرگم فهمید ما مسلمان شده ایم با ما خیلی بد رفتار می کرد. سایر فامیل هم آن چنان ما را اذیت کردند که مجبور شدیم شهرمان را عوض کنیم، بعد ایالت مان را و درنهایت هم کشور را.الان سال های سال است که با مادربزرگم قطع رابطه کرده ایم.

• چگونه با مذهب تشیع آشنا شدید؟
زمانی که ما مسلمان شدیم آن قدر تبلیغات اسلام به زبان انگلیسی کم بود که ما اصلا نمی دانستیم شیعه و سنی یعنی چه؟ فقط مسلمان شدیم.یک بار با مادر و خواهرم به یک پارک رفتیم و آنجا خانمی را با لباس عربی دیدیم.پرسید شیعه هستید یا سنّی؟ مادرم گفت مسلمانیم.گفت: نمی شود، یا باید شیعه باشید یا سنی.بعد هم یک آدرسی روی کاغذ برای ما نوشت و گفت که فردا به آنجا برویم.


فردا به آن آدرس رفتیم.مسجدی متعلق به عربستان بود.آن موقع عربستان بسیار زیاد تبلیغات می کرد.مسجد های فوق العاده مجلل در مناطق پایین شهر می ساخت.امام جماعت آن مسجد با بنز رفت و آمد می کرد.هر روز به مردم شام می دادند و از این طریق افراد را به خود جذب می کردند.بعد از مدتی هم که به بهانه غذا، پای مردم را به مسجد وا می کردند کم کم آن ها را با وهابیت آشنا می کردند و عده ای از آن ها را می فرستاند به عربستان تا تعلیمات وهابی را یاد بگیرند.


وقتی رفتیم داشتند اذان می گفتند.خواستیم داخل شویم که گفتند، زنان نمی توانند به مسجد وارد شوند. مادرم خیلی ناراحت شد و گفت این حرف ها یعنی چه.بعد هم با دست چند بار زد به پنجره که یک مردی با ریش های بلندی شبیه داعشی ها در را باز کرد و با لحن بسیار بدی گفت:what do you want? . مادرم گفت: سلام علیکم.تا این را شنید دیوانه شد.گفت به چه حقی، به یک مرد، سلام می کنی.اگر ما بخواهیم به تو سلام می کنیم.حیای تو کجاست و از این جور حرف ها.مادرم گفت لااقل بگذار الان که موقع اذان است بیاییم داخل و نماز بخوانیم.گفت: چه جسارتی! خانم ها اصلا نباید بدون مرد از خانه بیرون بیایند آن وقت تو می خواهی اینجا نماز بخوانی!! مادرم با دیدن این برخورد، به شدت از سنّی ها و گرایشات وهابی شان ناامید شد.


این ماجرا را وقتی برای خانم های مالزیایی که خودشان سنّی بودند تعریف کردیم گفتند وهابی ها را جدی نگیرید.به ما گفتند ایرانی ها مکان های مخصوصی دارند که به آن ها «حسینیه»می گویند.اولین باری که آنجا رفتیم، روز عاشورا بود.در حسینیه خانمی بود که ما را راهنمایی کرد و به سوالات ما پاسخ داد و ابهامات ما را درباره مذهب تشیع و اهل سنت برطرف کرد.بعد از آن که تصمیم خودمان را گرفتیم و شیعه شدیم.

• چه شد که به ایران آمدید؟
پیش نمازی به نام آقای سید زکی داشتیم. ایشان به ما حوزه علمیه قم و جامعه الزهرا را معرفی کرد.برای ما نامه نوشت و ما را در جامعه الزهرا ثبت نام کرد. برای خودم هم، چون شهر قم مرکز علمی شیعیان بود علاقه زیادی داشتم تا در آنجا زندگی کنم.

• وضعیت زنان مسلمان در آمریکا به چه صورت است؟
در آمریکا بیشتر زنان مسلمان آفریقایی و با گرایشات وهابی و سلفی هستند و به همین خاطر خیلی کم از خانه بیرون می آیند.برای زنان باحجاب، امنیت بسیار پایین است.یعنی ممکن است شما درحال راه رفتن باشید و به یک باره یک نفر به شما حمله کند و شما را جلوی چشم همه کتک بزند.به همین سادگی!


• در ایران برخی می گویند،ما نیازی به حجاب نداریم و باید آن را برداریم، و این سبب می شود تا مثل غرب، نگاه مردان عادی شود، و دیگر کسی به صورت ناجور و خیره نگاه نکند، نظر شما در این رابطه چیست؟
این درست نیست که بگوییم مردان آمریکایی نگاه ناجور و هیز نمی کنند، بلکه این مسئله برای آن ها عادی شده است. منظور من از عادی شدن این است که دیگر مثلا دیدن موی سر یک دختر آن ها را تحریک نمی کند، بلکه آن ها دنبال چیزهای دیگری هستند.شما با بررسی کامل در آمریکا متوجه می شوید که جنایت ها علیه زنان و دختران شدیدتر شده است.

• وضعیت امروز حجاب جامعه ایران را چگونه ارزیابی می کنید؟
راستش را بگویم یا نه؟چون وقتی راستش را می گویند من را مورد ملامت قرار می دهند.

• بفرمایید راحت باشید.
واقعا وضعیت حجاب امروز جامعه ما بسیار اسف بار است.من بسیار متعجبم از اینکه بعد از این همه سال حیا و حجاب را به مردم نتواسته ایم درست معرفی کنیم.

• خب به نظر شما باید چه کار کرد؟
باید برگردیم به اسلام و ببینیم قرآن چه می گوید.ما اگر یک دختر بدحجاب را در خیابان می بینیم نباید داغ کنیم، برافروخته شویم و با عصبانیت به سراغ او برویم.من آن دختر ناآگاه را به چشم دختر خودم می بینم.یک بار خانمی از من پرسید آیا شما دختری را با زبان امر به معروف کرده اید؟ گفتم نه! پرسید چرا؟ گفتم چون من هیچ گاه او را به چشم یک دشمن نمی بینم.من به این فکر می کنم چه کار باید کرد تا او را به اخلاق و راه درست هدایت کرد.شما اگر به یک بدحجاب در خیابان با صدای بلند متلک بیندازید آیا او از این کارش پشیمان می شود؟ قطعا خیر.

• پس برخورد صحیح از نظر شما چیست؟
زمانی که من به مشهد آمدم در یک موسسه زبان مشغول به تدریس شدم و پیاده به محل کارم می رفتم.در راه با سه دختر بدحجاب، مواجهه شدم، هروقت به آن ها می رسیدم یک لبخند می زدم و گاهی سلامی هم می کردم و رد می شدم.خدا می داند که آن لبخند واقعا از صمیم قلب و دوستانه بود.بعد از یک هفته وقتی از کنار هم می خواستیم رد شویم یکی از آنها با دست هایش دوتا شانه ام را گرفت و در چشمانم خیره شد، وحشت کردم.دوستانش گفتند فلانی می خواهی چه کارکنی؟ به من گفت تو با بقیه فرق می کنی.چرا به ما می خندی؟ چرا به ما تذکر نمی دهی؟ گفتم چرا باید تذکر بدهم؟ گفت: دیدید گفتم شما فرق می کنید.آن لبخند شما دارد من را می کُشد.اذیتم می کند.گفتم چرا؟ گفت برای اینکه هروقت شما به من لبخند می زنید، گناهکار بودن خود را حس می کنم.من هم گفتم، پس گناه نکن.بعد هم رفت.چند روزی که گذشت دیدم از دور دارد به سرش اشاره می کند.مقنعه پوشیده بود.به یکی از دوستانش که بلند بلند می خندید اشاره می کرد و می گفت: آدم باش!


باید با اخلاق درست دیگران را به خودمان جذب کنیم. به دوستانم هم می گویم قبل از اینکه بخواهید به یک نفر تذکر بدهید، جملات خود را در ذهن تان مرور کنید و ببینید اگر یک نفر همان حرف ها را به شما بزند شما چه واکنشی نشان خواهید داد.

• حرف های شما درست اما این مطالبی که فرمودید مربوط به اخلاق فردی ست.از نظر اجتماعی چه باید کرد؟
متاسفانه برخی از مسئولین ما هستند که اصلا به حجاب اعتقادی ندارند.حتی در حوزه، کسانی وجود دارند که می گویند نباید حجاب اجباری باشد.ما باید همه با هم یک اعتقاد داشته باشیم.در آمریکا نهادهای زیادی هستند که منتظر دولت نمی مانند و خودشان کارهایی را که می خواهند انجام می دهند.مثلا امروز در آمریکا بحثی که خیلی داغ است بحث هم جنس بازی است.پانزده سال پیش که من در آمریکا معلم بودم، آموزش و پرورش آمریکا، ما را موظف کرد که باید هم جنس بازی را به عنوان روش زندگی به بچه های مهدکودکی معرفی کنیم.به موسسه ها پول می دادند که دراین باره کتاب چاپ کنند.امروز می بینیم که در ایالت ها ازدواج دو هم جنس را می پذیرند.

• چه توصیه ای برای خانم های جامعه ما دارید؟
الان زنان باحجاب در خانه نشسته اند و دیگران میدان را در دست گرفته اند.برای اینکه متاسفانه فضا برای من مناسب نیست، دیگر در موسسه زبان تدریس نمی کنم. همیشه با خودم می گویم محجبه های ما کجا هستند که ما باید غریب بمانیم؟رستوران که می روم اصلا احساس راحتی نمی کنم.این تقصیر خودمان است.چون خودمان افکار غلطی داریم.مثلا با یک آقای مذهبی که صحبت می کنی، می گوید من هیچ وقت با خانمم به رستوران نمی روم.این افکار غلط است.باید این ها را اصلاح کنیم.


می گویند جامعه فاسد است. اگر فساد در جامعه در حال فراگیری است برای این است ماانسان های مومن و خوبمان را از آن بیرون کشیده ایم.ما مذهبی ها اگر خودمان حضور داشته باشیم کافی ست.سال گذشته وقتی دخترم از آمریکا برگشت به من گفت چقدر در ایران بدحجابی بیشتر شده است.پارسال وضع لباس ها این طور نبود.گفتم نخیر مامان.پارسال آن لباس ها مُد بود و امروز این لباس ها مد است.ما باید الگوهای خودمان را به بچه های مان معرفی کنیم، چون مردم به اکثریت نگاه می کنند.

گفتگو: معین اصغری

http://www.hozehkh.com/OneEntry.aspx?entryID=12241




      
   1   2      >


پیامهای عمومی ارسال شده

+ *پیام من به خواهران این است، اگر مى‏خواهند که سر پل صراط، زینب(سلام الله علیها) در کنار مادرش زهراى مرضیه(سلام الله علیها)، راه را بر آنان نگیرند، دست به دست هم داده و فرزندان و شوهران برادارن و عزیزانى را که توان رزم دارند، به سوى جبهه گسیل دارند، که ما قصد قدس داریم نه تنها کربلا.* فرازی از وصیت‌نامه شهید محمدرضا شبانى

+ *خواهرم، فاطمه‏ وار باشید.* فرازی از وصیت‌نامه شهید علی ‏اکبر دلیمى

+ *مرا کفن نکنید و با لباس خون آلود به خاک بسپارید با همان لباس به زیارت امام حسین (ع) که سالها آرزویش را مى کشیدم بروم البته لیاقت زیارت امام حسین را در دنیا نداشتم و امیدوارم با ریخته شدن خونم، هزاران منتظر که سالها انتظار قبر شش گوشه امام حسین (ع) را مى کشیدند، باز شود و با پیروزى مسلمین ملت بتوانند آزادانه به زیارت مولایشان شرف یاب شوند .* فرازی از وصیت‌نامه شهید ابراهیم صالحی

+ مادر! امید است که من با شهادتم بتوانم در آن دنیا، و به یارى فاطمه زهرا(س)، حق مادر خودم را ادا کنم. فرازی از وصیت‌نامه شهید هادى نیرومندزاده

+ *زن است که می تواند در پیمودن راه خدا، خود را به حضرت زهرا(س) برساند. و می تواند برعکس یعنى پشت به خدا کرده، خود را مانند زن امام حسن(ع) کند، که به قعر جهنم فرستاده شد.* +فرازی از وصیت‌نامه شهید محمدحسن قلى زاده

+ می دانم از دست دادن من شاید سنگین باشد، ولى غم از دست دادن حسین(ع) بر فاطمه (س) مگر سنگین نبود؟ +فرازی از وصیت‌نامه شهید عباس اسداللهى

+ مادر مهربانم! سلام من بر تو که بالاخره بر احساس مادرانه ‏ات پیروز شدى و فرزندت را روانه میدان نبرد با کفار کردى. و گفتى که تو را در راه خدا هدیه به انقلاب اسلامى می ‏کنم. من به وجود تو افتخار می ‏کنم، که تو مادرى از سلاله فاطمه زهرا(س) هستى. +فرازی از وصیت‌نامه شهید على فلکى

+ علی(ع) : از کفّاره گناهان بزرگ، یاری کردن مظلوم و شاد نمودن دل غمین است. وَ "قَالَ(علیه‏ لسلام) " مِنْ کَفَّارَاتِ الذُّنُوبِ الْعِظَامِ إِغَاثَةُ "الْمَلْهُوفِ " وَ "التَّنْفِیسُ " عَنِ "الْمَکْرُوبِ " نهج البلاغه – حکمت 24

+ همه روز روزه بودن،‌ همه شب نماز کردن همه ساله حج نمودن، سفر حجاز کردن شب جمعه‌ها نخفتن،‌ به خدای راز گفتن ز وجود بی نیازش، طلب نیاز کردن به خدا که هیچ کس را ، ثمر آنقدر نباشد که به روی ناامیدی در بسته باز کردن

+ بالاترین ارتفاع برای سقوط.. افتادن از چشمان مهدی فاطمه است..


[Designed By Ashoora.ir    مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ ]